« خشکی درخت ٬ از کدام ریشه آب می خورد ؟ »

 

بوی غذا بلند شده است و صاف می رود داخل بینی و آدم ها را یکی یکی مست می کند . هر کس از کنار رستوران رد می شود ٬ بی اختیار سر کج می کند و نفسی عمیق می کشد و راه خویش را می گیرد و می رود . بعضی ها هم بدون این که به هوش باشند بو را تعقیب می کنند و به یکباره خود را داخل رستوران می بینند که نشسته اند روی صندلی و پشت میز ٬ و گارسون برای گرفتن سفارش ٬ جلوی شان دست به سینه ایستاده است . بعضی ها که در رستوران نشسته اند ٬ طاقت نمی آورند که ادای با کلاس ها را در بیاورند و دو لپی ٬ و گاهی با دست ٬ حساب جوجه ها و گوشت ها را می رسند . بعضی ها هم که خیلی با کلاس هستند ٬ زیاد به غذا دست نمی زنند ٬ و شش قاشق از برنج ( به تجویز دکتر ) و تکه ای از گوشتش را نوش جان می کنند و سالاد را بدون سس میل می کنند و نوشابه هم به هیچ وجه نمی خورند ٬ چون ضرر دارد . بعد هم غذا را به امان خدا رها می کنند و با طرف مقابلشان از فلسفه هگل و نیچه گرفته تا سهمیه بندی بنزین و روز کتاب و کتاب خوانی صحبت می کنند و در آخر بحث بیانیه ای هم صادر می کنند مبنی بر این که سگ های آپارتمانی احتیاج به فضای بیش تری  برای بازی و جست و خیز کردن دارند .

اما در این قیل و قال و صدور بیانیه و دو لپی خوردن غذا ٬ پدری با دخترش پشت رستوران نشسته است و نمی داند چه کار کند . نمی داند که دخترش را باید مجبور کند که شکم به سنگ فرش پیاده رو بزند ٬ یا بلند شود و شیشه رستوران را بشکند و آن خانواده خوش بختی که مشغول غذا خوردن هستند را کنار بزند و غذای شان را بر دارد و بیاید بیرون و با دخترش شروع به خوردن کند .

نمی داند که باید همین طور مودبانه به دیوار تکیه بدهد و آب گلویش را قورت بدهد و دست به سینه بنشیند یا نه . نمی داند که در چنین شرایطی آیا اجازه دزدی کردن دارد یا نه . نمی داند در رساله ها در مورد چنین شرایطی چه نوشته اند . او اصلا هیچ نمی داند . نمی داند چه کسی باعث شده که الان با دخترش اینجا بنشیند . نمی داند خودش چه قدر در این فلاکت مقصر است . و نمی داند که خودش این چیزها را نمی داند . اما یک چیز را خوب می داند . او خیلی خوب می داند که ما خودمان را به نفهمی زده ایم !

 

                                   faghr

 

 

نظرات 10 + ارسال نظر
پلنگ صورتی پنج‌شنبه 24 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 02:04 ب.ظ http://beautifulsmile.blogsky.com

اول از همه سلام
دوم من اولین نفریم که نظر میدم!
و سوم خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم ولی چه میشه کرد؟

آنجلینا جمعه 25 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 06:31 ب.ظ http://kalagh-sefid.blogfa.com

یه نفر خوابش میاد و واسه خواب جا نداره

یه نفر یه لقمه نون برای فردا نداره

یه نفر میشینه و اسکناساشو میشمره

می خواد امتحان کنه که تا داره یا نداره

یه نفر از بس بزرگه خونشون گم میشه توش

اون یکی اتاقشون واسه همه جا نداره

بابا می خواد واسه دخترش عروسک بخره

انتخابم می کنه, پولشو اما نداره

یکی دفترش پر از نقاشی و خط خطیه

اون یکی مداد برای آب و بابا نداره

یکی ویلای کنار دریاشون قصره ولی

اون یکی حتی تو فکرش آب دریا نداره

یکی بعد مدرسه توپ چهل تیکه می خواد

مامانش می گه اینا گرونه اینجا نداره

یه نفر تولدش مهمونیه,همه میان

یکی تقویم واسه خط زدن رو روزها نداره

یکی هرهفته یه روز پزشکشون میاد خونش

یکی داره میمیره، خرج مداوا نداره

یکی انشاشو می ده توی خونه صحیح کنن

یکی از بر شده دردو؛ دیگه انشا نداره

یه نفر می ارزه امضاش به هزارتا عالمی

یکی بعد عمری رنج و زحمت امضا نداره

توی کلاس صحبت چیزی میشه که همه دارن

یکی می پرسه آخه چرا مال ما نداره

یکی دوست داره کارتون ببینه اما کجا

یکی اینقد دیده که میل تماشا نداره

یکی از واحدای بالای برجشون میگه

یکی اما خونشون اتاق بالا نداره

یکی جای خاله بازی کلاس شنا میره

یکی چیزی واسه نقاشی ابرا نداره

یکی پول نداره تا دوروز به شهرشون بره

یکی طاقت واسه ی صدور ویزا نداره

یکی فکر آخرین رژیمای غذاییه

یکی از بس که نخورده شب و روز نا نداره

یکی از بس شومینه گرمه، می افته از نفس

یکی هم برای گرمای دساش، ها نداره

دخترم میگه خدا چرا ما...مادرش میگه

عوضش دخترکم, اون خونه لیلا نداره

یه نفر تمام روزاش پر رنج و سختیه

هیچ روزیش فرقی با روزای مبادا نداره

یکی آزمایش نوشتن واسش,اما نمیره

می گه نزدیکای ما آزمایشگاه نداره

بچه ای که توچراغ قرمزا می فروشه گل

مگه درس و مشق و شور و شوق و رویا نداره

یه نفر تمام روزا و شباش طولانیه

پس دیگه نیازی به شبای یلدا نداره

یاد اون حقیقت کلاس اول افتادم

دارا خیلی چیزا داره ولی سارا نداره

راستی اسمو واسه لمس بهتره قصه می گم

ملیکا چه چیزایی داره که رعنا نداره؟

بعضی قلبا ولی دنیایی واسه خودش داره

یه چیزایی داره توش که توی دنیا نداره

همیشه تو دنیا کلی فرقه بین آدما

این یه قانون شده و دیروز و حالا نداره

خدا به هرکسی هرچیزی دلش می خواد بده

همه چی دسته اونه,ربطی به شعرا نداره

آدما از یه جا اومدن, همه میرن یه جا

اونجا فرقی میون فقیر و دارا نداره

کاش یه روزی بشه که دیگه نشد جمله ای ساخت

با نمی شه, یا نمی خوام, یا نشد, یا نداره

مهسا جمعه 25 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:08 ب.ظ http://www.qqqq.blogsky.com

سلام هیوای عزیز
وای که چقدر دلم گرفت! اینا نشون می ده تو این دنیا عدالت موج میزنه مخصوصا تو مملکت اسلامی ه ما.
اگه تو دنیا هر کسی به حق خودش قانع باشه گلستان میشه .ولی حرص و طمع ما کارو به اینجا رسونده...هر کدوم مون یه جور حرص می زنیم.
خیلی دلم گرفت...کاش به فکر هم بودیم....ای کاش!

مریم شنبه 26 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 07:44 ق.ظ http://mariamaria.blogsky.com

سلام
نمی دونم چه نظری بنویسم. این وسط تقصیر اونی هم نیست که نشسته اونجا داره غذا می خوره. تقصیر اونی هم نیست که نشسته بیرون داره غذار خوردن اونا را نگاه می کنه. پس تقصیر کیه. تقصیر اونی که خواسته ما اینجوری باشیم. اونی که ما را نفهم فرض می کنه. می خوام بگم تقصیر کی هاست می ترسم به بعضی ها بربخوره. ولی خدا که می دونه. امیدوارم حسابشون را همچین بذاره کف دستشون که دستشون از داغی اون بسوزه و یادشون بیاد عدالت اصل اولیه حکومت اسلامی و از ویژگیهای حاکم اسلامی است. عدالت . عدالت . عدالت. و هزار تا حرف نگفته که هزار نفر قبل از من و شما گفتن ولی یک نفر نه خواست بشنوه. بشنوه این همه فریاد را.
شاید یه کمی هم تقصیر همه ماست. و حتما می دونید مردم هر کشوری لایق حمکرانان همان کشور هستند.
فعلا خداحافظ.

[ بدون نام ] شنبه 26 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:13 ق.ظ

نمیدونم چی بگم...خودم یه بار تجربه تلخشو داشتم...هنوزم وقتی رستوران میرم یاد اون روز رهام نمی کنه...

نقش خیال شنبه 26 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:39 ب.ظ

سلام...
سخن من نه از درد ایشان بود
خود از دردی بود که ایشانند
یا رازق

رضا عظیمی یکشنبه 27 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:00 ب.ظ http://www.deserter.wordpress.com

سوژه: بی نهایت تکراری
هدف: بی نهایت مقدس
مکان: بی نهایت نزدیک
زمان: بی نهایت اکنون
توصیف: بی نهایت ملموس
تاثیر: بی نهایت عمیق
نتیجه: بی نهایت مبهم
خدا: بی نهایت غمگین
انسان: بی نهایت احمق
نویسنده: بی نهایت عزیز
خواننده: بی نهایت ممنون

وحید یکشنبه 27 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 03:21 ب.ظ http://www.arinoos.com

سلام
واسه بیدار کردن ما آدمایی که خودمون رو به نفهمی زدیم این نوشته عالی بود.
من با ((قضیه ی عشق ما آدم ها)) آپ کردم.خوشحال می شم سر بزنی.

مریم دوشنبه 28 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 02:25 ب.ظ

چقدر زود سوژه تو شدم.
من گرسنه هستم
همکارم با همسرش می رود رستوران ...

مسافری که از دنیاش جا مونده سه‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:48 ق.ظ http://terminal.blogsky.com

سلام .
متاسفم برای خودم .
چیزی ندارم که بگم .مطلبت جای حرفی رو باقی نمیذاره .
به امید یه روز دیگه .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد