-
مانا
یکشنبه 23 تیرماه سال 1387 22:50
تبلیغ می کنم ! بنزهای دو در پفک نمکی های بی ضرر کبریت های « توکلی » بی خطر نوشابه های رژیمی دفترهای سیمی ماشین های پرنده رباط های ژاپنی خزنده ! آموزش تضمینی شنا مانکن های رعنا ماکارونی مانا مانا ؟ راستی ماکارونی کی مانا بوده است ؟ و مانا کی انسان نبوده است ؟ بی خیال ! تبلیغ نمی کنم تبلیغ های ما همه دو روزه است !
-
قتل
پنجشنبه 13 تیرماه سال 1387 15:10
آی! این قتل نفس بود که خود را زیر پا گذاشتم و اندوه جدایی را هر شب با شهاب سنگی که از دهان آزاد کردم به آسمان یادآور شدم و بی برگی را هر روز میان چرخ دنده های توسعه همراه آدم های توسعه نیافته تکرار کردم تا این که جز استخوانی شکسته چیزی نماند از من آری این قتل نفس بود که انگشت های اشاره به سوی من گرفته شد چشم ها مرا...
-
اجل مسما
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1387 02:21
نمی دانم شاید در خواب وقتی که از پلی بزرگ به زندگی پشت پا می زنم ! شاید زیر آب لحظه ای که بی اراده با چشم های گرد و بی تاب دست و پا می زنم شاید در زمین فوتبال وقتی که بعد از چند سال به توپی گرد پا می زنم شاید وقتی که بی خیال خیال دود می کنم یا اشک هایم را با بی قراری برای او رود می کنم یا شاید وقتی که زیر آوار زلزله...
-
نامه ای به یک زندانی
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1387 01:58
همه ما زندانی هستیم . همه ما از همان کودکی زندانی بوده ایم . زندانی پدر ، زندانی مادر ، برادر و خواهر بزرگ تر ، پدر بزرگ ، مادر بزرگ ، زندانی افکار و عقاید موروثی مان ، زندانی شکم و زیر شکم و لباسمان . زندانی همه این ها بوده ایم . زندانی همه این ها ، ما بوده ایم . بچه که بودیم پدر و مادرمان دستمان را سفت می چسبیدند که...
-
بازی
چهارشنبه 22 اسفندماه سال 1386 00:54
مثل بازی های دوران کودکی تو ساختی من هم خراب کردم اما تو بزرگی کودک را هم می شود بخشید
-
خانه ای که دوست داشتنی نیست
پنجشنبه 16 اسفندماه سال 1386 13:08
همیشه بیش تر از فروردین دوستش داشته ام . اسفند ماه را می گویم . برای این که مردم را بیدار می کند . مردم را به تحرک وا می دارد . ذوق خانه تکانی را در دل ها زنده می کند . مردم را مهربان می کند ؛ چه با خودشان و چه با دیگران . بازارها را شلوغ می کند . هر کسی با هر طرز تفکری ، با هر نوع لباس پوشیدن – البته با نادیده گرفتن...
-
هذیان نیمه شب من
یکشنبه 12 اسفندماه سال 1386 19:19
... و از خدا می خواهم که آن قدر بیدار شوم که خواب خودم ، کوچه ام ، محله ام ، شهرم ، کشورم و جهانم را آشفته سازم . آن قدر بینا شوم که کوری من ، تو ، ما ، همه را ، ببینم ! و آن قدر توانا شوم که آن را شفا دهم ! و آن قدر شنوا شوم که آن چه را که تا کنون نمی شنیدم بشنوم . و موم ها را از گوش ها در آورم و من ، تو ، ما ، همه...
-
نشانی
جمعه 9 آذرماه سال 1386 18:46
من امشب بی خودم خود می دانم هر چه قدر بگردم پیدا نمی شوم پس بهتر است قلم روی زمین بگذارم شب با این همه ستاره مال من است نشانی من هیچ خیابانی ندارد « سعید » قرار است با فرشته از کوروش کبیر بنویسیم . از همه دوستانی که به « کهن دیار » لطف دارند دعوت می کنم هر چند وقت یک بار سری هم به این وبلاگ بزنند .
-
پیک هفتم
یکشنبه 4 آذرماه سال 1386 16:42
پیک اول ... لبخندی عمیق و مرور بر باد رفته ها . نگاهی به دور و افسوسی بی معنا . و نگاهی به نزدیک ٬ اینجا که نایب خورشید ٬ مغرورانه بر اریکه قدرت تکیه زده است و از این که شاعران دربار ٬ برایش شاه نامه می خوانند ٬ لبخندی ملیح بر لب دارد . پیک دوم ... دست هایی که وجودت را ترک می کنند . چشم هایی که پای در آب دریای خاطرات...
-
دلتنگی
پنجشنبه 1 آذرماه سال 1386 00:32
مدت ها است می خواهم قلم بتراشم و ستون کهنه این جدول بن بست را پر از واژه های تازه کنم اما مگر می شود دلتنگی را بدرقه کرد « سعید »
-
« خشکی درخت ٬ از کدام ریشه آب می خورد ؟ »
پنجشنبه 24 آبانماه سال 1386 13:57
بوی غذا بلند شده است و صاف می رود داخل بینی و آدم ها را یکی یکی مست می کند . هر کس از کنار رستوران رد می شود ٬ بی اختیار سر کج می کند و نفسی عمیق می کشد و راه خویش را می گیرد و می رود . بعضی ها هم بدون این که به هوش باشند بو را تعقیب می کنند و به یکباره خود را داخل رستوران می بینند که نشسته اند روی صندلی و پشت میز ٬ و...
-
پاییز
دوشنبه 21 آبانماه سال 1386 18:26
پاییزی ؟ خب باش ! پیاز که نیستی که هی اشکم را در می آوری
-
پنهان خورید باده که تعزیر می کنند
جمعه 18 آبانماه سال 1386 02:39
فال می گیرم : « واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند / چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند » شاهدش را هم می خوانم : « دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند / پنهان خورید باده که تعزیر می کنند » به خودم می گویم امشب انگار حال لسان الغیب خراب است ! کتاب را می بوسم و کنار می گذارم . چیزی که زیاد است کتاب . آن هم از...
-
لبخند
سهشنبه 15 آبانماه سال 1386 13:12
تکان نخورید ! آماده هستید ؟ کمی کنار هم حاضر نه ! نه ! کاش بگویید سیب اما برای همیشه « سعید »
-
جملاتی از خلیل
جمعه 4 آبانماه سال 1386 19:11
دریغ بر ملتی که سیاست مدارش روباه ٬ فیلسوفش تردست و هنرش هنر وصله و پینه و تقلید باشد . دریغ بر ملتی که حاکم جدیدش را با بوق و کرنا خوشامد می گوید و با قهقهه و غوغا وداعش می گوید تا با بوق و کرنا دیگری را خوش آمد گوید . دریغ بر ملتی که فرزانه گانش از پیری خرف شده اند و مردان نیرومندش هنوز در گهواره اند . دریغ بر ملتی...
-
باد
دوشنبه 30 مهرماه سال 1386 17:58
لحظه ای که شعرهای روی میز را باد برد آفتاب خبر نداشت که در قلمرو اش برگ های زرد و بی پناه زار می زنند و سارهای بی گناه دسته دسته خویش را دار می زنند و لحظه ای که قلم دان لابه لای شعله های جهل سوخت ابلیس٬ با تمام حوصله تمام موبدان شهر را شراب داد و آب را که آبگینه بود برای سبزه ها٬ با بادبادک گناه به دست زوزه های باد...
-
بگذار به همه درخت های شهر ادرار کنند !
جمعه 27 مهرماه سال 1386 03:07
نیازی به صغری کبری چیدن و حاضر کردن خواننده برای خواندن مطلب نیست . بعضی از مطالب را باید رک گفت . بی مقدمه می روم سر اصل مطلب . روان شناسان معتقدند : « هر گاه در خانواده ای بزرگ ترها کوچک باشند ٬ هیچ گاه در آن خانواده کوچک ترها بزرگ نخواهند شد .» این جمله را گفتم تا نتیجه ای بگیرم . دیروز وقتی در اتوبوس نشسته بودم و...
-
کاش از مقبره ات بلند می شدی
دوشنبه 23 مهرماه سال 1386 21:12
سلام پدر ؛ منم هیوا . می دانم که مرا به خاطر نمی آوری . حق هم داری . اگر من هم جای تو بودم و این همه فرزند داشتم حساب فرزندهایم از دستم در می رفت و حسابی قاطی می کردم از این که من کجا فرزندی به نام هیوا داشته ام و چرا تا امروز خبری از او نبوده است و حالا پیدایش شده است و برایم نامه می نویسد و ... بگذریم . اما من تو را...
-
افسوس خیس
دوشنبه 16 مهرماه سال 1386 15:18
سرد است. و من در این راه پر پیچ ، خم شده ام ! و از خودم جا مانده ام در پس این سوز رنج مرا در دامن ات بگیر چون مادری که دُردانه اش را برای فراموشی ام یک پستان لالایی بیاور که چشم هایم پا بر زمین می کوبند و دستم را بگیر که از دست این ناظم سمج می خواهم از نور، سرعت وام بگیرم چه افسوس خیسی ! سرد است. و کبوترها به سوی غروب...
-
پاسخ آیینه
یکشنبه 15 مهرماه سال 1386 00:53
بی حرمتی به ساخت خوبان قشنگ نیست باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست سوگند می خورم به مرام پرندگان در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست با برگ گل نوشته به دیوار باغ ما "وقتی بیا که حوصله ی غنچه تنگ نیست" در کارگاه رنگرزان دیار ما رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست از بردگی،مقام بلالی گرفته اند در مکتبی که عزت انسان به رنگ نیست دارد...